نقش استاد و پير در سير و سلوك عرفاني
يكي از چيزهايي كه در سير و سلوك بسيار اهميت دارد استاد و راهنماست. اين نكته را از دوران باستان در تربيت هاي عرفاني با تأكيد يادآور شده اند. انسان پس از آن كه آماده سير و سلوك شد و سايه اي از همت بلند بر سرش افتاد و
نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
پير را بگزين كه بي پير اين سفر *** هست بس پر آفت خوف و خطر
آن رهي كه بارها تو رفته اي *** بي قلاوز اندر آن آشفته اي
پس رهي را كه نديدستي تو هيچ *** هين مرو تنها ز رهبر سر مپيچ
گر نباشد سايه او بر تو گول *** بس تو را سرگشته دارد بانگ غول
غولت از راه افكند اندر گزند *** از تو داهي تر در اين ره بس بدند
از نُبي بشنو ظلال رهروان *** كه چه شان كرد آن بليس بد روان
صد هزاران ساله راه از جاده دور *** بردشان و كردشان ادبير و عور
(مولوي، مثنوي)
يكي از چيزهايي كه در سير و سلوك بسيار اهميت دارد استاد و راهنماست. اين نكته را از دوران باستان در تربيت هاي عرفاني با تأكيد يادآور شده اند. انسان پس از آن كه آماده سير و سلوك شد و سايه اي از همت بلند بر سرش افتاد و اراده حركت كرد، نخستين چيزي كه بايد در فكر آن باشد، يك راهنما و استاد و پير است:
طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهي
(حافظ)
اهميت پير تا آن جاست كه اصولاً سير و سلوك را بدون وجود پير ممكن نمي دانند:
به كوي عشق منه بي دليل راه قدم *** كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد!
(حافظ)
بنابراين سالك بايد با احتياط گام بردارد و با دقت انتخاب كند. او بايد نخست با اهل اين كار نشست و برخاستي داشته باشد و به تدريج تشخيص دهد كه چه كسي را براي راهنمايي خويش برگزيند. البته تشخيص اهل معنا هم كار دشواري نيست، اما بايد احتياط كرد.
اكنون ما به سه مسئله درباره استاد و راهنما مي پردازيم: يكي ضرورت و لزوم پير، دوم اوصاف پير و سوم رابطه سالك با پير.
ضرورت و لزوم پير
قائدي بايد اندرين مستي *** كه بداند بلندي از پستي
نبود نيك نزد بيداران *** راه بي يار و كار بي ياران
سودجويي ره زيان بگذار *** كار خود را به كاردان بگذار
هم دليلي به دست بايد كرد *** در پناهش نشست بايد كرد
(اوحدي،جام جم)
كساني كه بدون استاد و راهنما دست به اين كار بزنند با شكست مواجه مي شوند، يا دست كم دير به مقصد مي رسند. اما در مورد آنان كه شكست مي خورند بايد گفت مشكلات راه آنان را با شكست مواجه مي سازد. اگر هم عده اي به طور كامل شكست نخورند بي ترديد دير به مقصد مي رسند. اين را بسياري از اهل سلوك تجربه كرده اند كه اگر به صورت خودسر و دلخواه به اين كار پرداخته اند، در همان مرحله سرگرمي باقي مانده اند و پيشرفتي نكرده اند. ما نمونه هاي زيادي از اين گونه علاقه مندان را در اطراف خودمان و در جامعه مان مي بينيم كه سال هاي سال است در حال و هواي عرفان به سر مي برند، اما كاري از پيش نبرده اند.
دليل اين درجازدن و از راه ماندن ها همين است كه ندانسته اند كه چه كار بكنند؟ و چگونه آغاز بكنند؟ و چگونه ادامه بدهند؟ استاد و راهنما در اين جا لازم است كه انسان بتواند وارد راه بشود و كارش را آغاز بكند. بي راهنما گام برداشتن سرانجامي ندارد و به نتيجه نمي رسد.
و اما اين كه انتخاب پير باعث مي شود كه كار با سرعت انجام بپذيرد اين هم يك موضوع روشن است. اگر استاد و راهنما نباشد بسياري از فرصت هاي سالك، صرف سرگرداني مي شود. اما يك راهنماي خوب مي تواند او را راهنمايي كند كه فرصت ها را از دست ندهد و بيشترين بهره را از آن فرصت ها ببرد:
گر تو بنشيني به تنهايي بسي *** ره بنتواني بريدن بي كسي
پير بايد راه را تنها مرو *** از سر عميا در اين دريا مرو
(مولوي، مثنوي)
چشم بسته، به راه افتادن فرصت ها را از دست انسان مي گيرد و مقدار قابل توجهي از وقت او را هدر مي دهد.
و اما اين كه دير به مقصد مي رسد به خاطر آن است كه فرصت ها را از دست مي دهد:
هركه در ره بي قلاووزي رود *** هر دو روزه راه صد ساله شود
هر كه تا زد سوي كعبه بي دليل *** همچون اين سرگشتگان گردد ذليل!
هركه گيرد پيشه اي بي اوستا *** ريشخندي شد به شهر و روستا
(مولوي، مثنوي)
بنابراين بايد ترديد نداشت كه در سير و سلوك، وجود يك راهنما لازم و ضروري است. از ديرباز بزرگان ما گفته اند كه ما دوگونه استاد داريم: استاد عام و استاد خاص. استاد عام استاد همگان است و درواقع استاد شريعت است. استاد خاص استاد ويژه هر سالك است كه قدم به قدم او را پيش مي برد.
استاد عام رهنمود كلي مي دهد: درست كار باشيد! نماز بخوانيد! روزه بگيريد، اين ها دستورهاي استاد عام اند؛ اما اين كه چه سان و چگونه رفتار كنيد تا تربيت گرديد و تحول يابيد، كار استاد خاص است.
پير، مالابد راه آمد تو را *** در همه كاري پناه آمد تو را
چون تو هرگز راه نشناسي ز چاه *** بي عصاكش كي تواني برد راه
(عطار)
در اين جا من يك نظر خاص دارم و آن اين كه در سير و سلوك به سبك نوافلاطونيان و هنديان، اين استاد خاص از اهميت والايي برخوردار است. اما در سير و سلوكي كه من شخصاً آن را مي پسندم و توصيه مي كنم، استاد عام مي تواند جاي استاد خاص را بگيرد، اگرچه باز هم سالك از اين كه يكي را جلوتر و بالاتر از خود داشته باشد و گاه گاهي در مسائل و مشكلاتي كه پيش مي آيد به او مراجعه كند بي نياز نمي باشد. در اين راه و روش كه من پيشنهاد مي كنم، استاد عام مي تواند مشكل سلوك انسان را حل كند؛ اگرچه چنان كه گفتم باز يك انسان آگاه تري اگر در كنار سالك قرار گيرد، به حال او سودمند خواهد بود.
بعد از بحث از ضرورت پير، بايد دو نكته و دو موضوع را نيز توضيح بدهيم: يكي دليل لزوم و ضرورت استاد و راهنما و ديگري اوصاف راهنما. در پايان نيز اندكي درباره رابطه مريد با راهنما توضيح خواهيم داد. اينك به توضيح اين دو سه مطلب مي پردازيم:
دلايل لزوم و ضرورت استاد و راهنما
لزوم و ضرورت استاد و راهنما در سير و سلوك يك مبناي اساسي دارد و آن باطني بودن طريقت و سير و سلوك است. چيزي كه جنبه ظاهري داشته باشد، ظاهرها به نوعي يكسانند و اگر استثنايي هم باشد آن استثناها نيز يكسانند؛ مثلاً ظاهر انسان به گونه اي است كه مي تواند شبانه روزي هفده ركعت نماز بخواند و لذا در شريعت استاد خاص لازم نيست. كافي است كه به صورت يك دستور همگاني بگويند كه مؤمنان نماز بخوانند و اگر احياناً كسي نتواند اين نماز را با تمام شرايطش بخواند، مثلاً توان ايستادن نداشته باشد، چون تمام كساني كه توان ايستادن ندارند تقريباً مشابه اند، مي شود باز هم به صورت يك دستور همگاني گفت آن هايي كه نمي توانند ايستاده نماز بخوانند نشسته نماز بخوانند. يا اگر مسافر بودند ابلاغ كرد كه همه كساني كه در سفراند نمازشان را كوتاه كنند.اما در طريقت اساس كار تربيت است. تربيت هم مربوط به درون و باطن انسان است. انسان مانند بذري است كه بايد كاشته شود آبياري گردد و رشد كند. يا مانند تخم مرغي است كه بايد پرورش پيدا كند تا جوجه اي از آن بيرون بيايد. يا مانند مريمي است كه بايد حامله شود و زايمان كند و بچه جديدي از او به دنيا بيايد.
از اين جاست كه در تربيت سالكان بايد شرايط ويژه تك تك آن ها را در نظر گرفت؛ زيرا حالات روحي افراد متفاوت است و اين تحولات در همه آن ها، يكسان اتفاق نمي افتد و لذا نمي شود همه جا دستور يكسان داد؛ مثلاً نمي شود به همه انسان ها گفت كه حالت يقظه داشته باشيد. اگر كسي حالت يقظه پيدا كرد او شخصاً بايد راهنمايي شود. اگر نفر دومي حالت يقظه پيدا كرد آن هم خصوصيات خودش را دارد و بايد شخصاً مورد راهنمايي قرار گيرد.
درست است كه در عرفان نيز دستورهاي كلي مي توان داد؛ مثلاً بايد رياضت بكشد يا استاد داشته باشد؛ اين ها هم دستورها و قوانين كلي اند اما در مقام اجرا، چون به مسائل دروني انسان ها مربوط اند و هر انساني ويژگي هاي خاص خود را دارد و با انسان هاي ديگر فرق مي كند، نمي توان با همه آن ها يكسان رفتار كرد. يك دستور در حق يكي ممكن است درد باشد و در حق يكي درمان. يك رفتار ممكن است براي يكي زهر باشد و براي يكي عسل و شهد.
اين اساس نياز به استاد و راهنماست. استاد و راهنما بر پايه آگاهي از روحيات و حالات دروني سالك، او را راهنمايي مي كند كه چه كاري بكند.
در مرحله دوم، هر كاري كه سالك انجام مي دهد و اجرا مي كند بايد زير نظر استادش باشد. اين استاد و راهنما بايد ببيند كه برنامه اش را درست اجرا كرده و اگر اجرا كرده، به چه نتيجه اي رسيده است؛ چون نتيجه ها هم در طريقت يك سان نيستند. ممكن است كسي يك رفتاري بكند و به نتيجه اي برسد و دومي به نتيجه بالاتر برسد و سومي به هيچ نتيجه اي نرسد!
آري! در سير و سلوك، نه عمل ها و برنامه ها مي توانند يكسان باشند و نه نتيجه هايي كه از برنامه ها به دست مي آيند، مي توانند يكسان باشند.
بنابراين مرشد در دو مرحله دخالت مي كند: يكي در تعيين برنامه مناسب فلان شخص و ديگري در بررسي عملكرد او و نتيجه اي كه او از آن برنامه به آن نتيجه رسيده است. مثل شريعت نيست كه به همه بگويند نماز مغرب و عشاء را بخوانيد و بخوابيد. هر كسي كه آن سه ركعت و چهار ركعت را خواند ديگر تكليفش تمام است و مي خوابد. اين جا اگر به ده نفر بگويند چله بگيريد هركدام بايد برنامه خاص خود را داشته باشند. يكي اصلاً حالتي دارد كه اگر چله بگيرد از مسير خارج مي شود. او بايد اجرا نكند. آن هايي هم كه اجرا مي كنند يكي مي بينيد در روز دوم چله اش به نتايجي مي رسد كه آن ديگري در پايان چله هم به آن نتيجه ها، نمي رسد.
پس استاد و راهنما هم برنامه مناسب مي دهد و هم عملكرد سالك و نتيجه اي كه سالك به آن رسيده است مورد بررسي و ارزيابي قرار مي دهد؛ سپس براساس نتيجه خاص هركسي دستور بعدي آن كس را صادر مي كند. و همين طور نتيجه آن دستور بعدي را بررسي مي كند و دستور بعدي را صادر مي كند، تا آخر ... . اين اصل انگيزه و دليل نياز سالك به استاد و راهنماست.
اوصاف استاد سير سلوك
شيخ را علم شرع بايد و دين *** حكمتي كان بود درست و متين
خاطري مطمئن و چشمي سير *** در اداي سخن جسور و دلير
در ولايت به مسند شاهي *** برنشسته ز روي آگاهي
نه ز رد خسي دلش رنجه *** نز قبول كسي قوي پنجه
روح در عرش و جسم در زندان *** چهره او گشاده لب خندان
دل او از ريا بپرهيزد *** نورش از نور كبريا خيزد
مظهر حق و مظهر تحقيق *** بر خلايق دلش رحيم و شفيق
ديدن و داد او مبارك فال *** خبر و ياد او همايون حال
به چنين پير دست شايد داد *** كه جوان را كند ز بند آزاد
(اوحدي، جام جم)
اساسي ترين صفت استاد آن است كه سالك به او باور كند و اعتقاد داشته باشد؛ البته اين اعتقاد، گاهي ممكن است خطا باشد و نتيجه ندهد، اما به هر حال آن جايي كه بايد نتيجه بدهد عقيده داشتن اساس كار است.
چنان كه گفتيم استاد هركسي بايد مورد باور و دلپسند او باشد و رفتار و شخصيت وي براي سالك اثرگذار باشد. كه گفته اند: اگر حضور و ديدار استادي سودمند و اثرگذار نباشد بيان و گفتارش سودمند نخواهد بود.
از نشانه هاي ديگر يك استاد كارآمد آن است كه دلبستگي او به دنيا كم باشد و عشق او به حق و حقيقت و رهروان راستين اين راه بيشتر باشد. در زندگي خود براي كسب جاه و مال نكوشد و در حد امكان اسرار باطن خود را پرده بپوشد. عشق و عرفان را كالاي بي مقدار بازار نام و نان قرار ندهد و گرفتار ادعا و خودبزرگ بيني نباشد.
ابيات زير در اوصاف پير نكته هاي خوبي را مطرح مي كند. اوصاف پير را برمي شمارد و سرانجام هشدار مي دهد كه چنين كساني كم يافت مي شوند:
چون طالب ره شدي به تدبير *** درياب نخست، صحبت پير
پيري نه كه در فروع ماند *** پيري كه اصول دين بداند
پيري نه كه پاي بسته باشد *** پيري كه ز خويش رسته باشد
پيري نه كه همچو سايه پست است *** پيري كه ز نور عشق، مست است
پيري نه كه بايدش كرامت *** پيري كه بيابد استقامت
پيري نه كه غايب است و دور است *** پيري كه هميشه در حضور است
آن پير كه كشف او عيان است *** تحقيق لقاش، جاودانست
پيري كه به اوج قاب قوسين *** بر گوشه چشم اوست، كونين
پيري كه چو بر دلت نشيند *** حال ازل و ابد ببيند
شاهنشه دار ملك دين است *** بر گنج عطاي حق امين است
خورشيد صفت همي دهد نور *** نزديك همان بود كه از دور
بحريست محيط پر جواهر *** آراسته باطنش چو ظاهر
هم علم و عمل در او مصوّر *** هم با نظرش قدم برابر
ملك و ملكوت شاهراهش *** تخت جبروت، تكيه گاهش
اين طايفه در جهان غريبند *** در حضرت كبريا نقيبند
جز نام نديده اي ز عنقا *** افسانه شد اين حديث، حقّا!
طاووس برون پريده از باغ *** زان نعره زنان، همي رود زاغ
يك تن كه نشان ره دهد كو؟ *** مردي كه ز خويش وارهد كو؟
(ميرسيد حسين، زادالمسافرين)
بايد از اين نكته غفلت نكرد كه پيدا كردن يك استاد مناسب چندان هم دشوار نيست، اما بايد هشيار بود. به قول حافظ مهم آن است كه تو درد داشته باشي وگرنه پيدا كردن طبيب جاي نگراني نيست:
عاشق كه شد كه يار به حالش نظر نكرد *** اي خواجه درد نيست و اگرنه طبيب هست
(حافظ)
و به تعبير مولوي مهم آن است كه تو تشنه باشي و اگرنه آب از همه جا مي جوشد:
آب كم جو تشنگي آور به دست *** تا بجوشد آبت از بالا و پست
(مولوي، مثنوي)
پس سالك بايد با صداقت در جست و جوي استاد باشد تا پيدا كند اما بايد هشياري و احتياط را از دست ندهد.
نيست خالي جهان از اين پاكان *** چه نشيني به سان غمناكان؟
هست گنجي نهان به هر كنجي *** تو نداري در اين ميان گنجي؟
راست شو تا به راستان برسي *** خاك شو تا به آستان برسي
مرد چون مستعد راز شود *** آرزوهاش پيش باز شود
در تو چون شد صلاح كار پديد *** كام را در كفت نهند كليد
(اوحدي، جام جم)
ياري انسان از كساني برمي آيد كه اولاً: خود اين كار را آزموده و اين راه را رفته باشند؛ ثانياً: از طرف باطن جهان و از ناحيه حق و حقيقت به اين رسالت مأمور شده باشند. دستگيري انسان ها در حوزه سلوك، كار هركس و ناكس نيست. عده اي واقعاً به دنبال آب و نان اند و از اسرار و رموز طريقت، ذره اي آگاهي ندارند. كارشان همه دعوي و زبان بازي است! اينان در طول تاريخ عرفان هميشه بوده و خواهند بود. مدعيان دروغيني كه براي فريب مردم، به تعبير حافظ، دام نهاده و در حقه باز كرده اند، گروهي جاه طلبند كه منظورشان از درويشي و بر مسند ارشاد نشستن جز به دست انداختن مردم و كسب جاه و مال نيست.
از خدا بويي نه او را نه اثر *** دعوي اش افزون ز شيث و بوالبشر
حرف درويشان بدزديده بسي *** تا گمان آيد كه هست او خود كسي
(مولوي، مثنوي)
اينان مدام ابيات عارفانه بر زبان دارند و مطالب بزرگان را تكرار مي كنند. اينان همان شياداني هستند كه براي شكار انسان ها در تلاش اند. آنان كه تشنه حقيقت اند، بايد از خطر افتادن در دام اين نااهلان بترسند.
مرغ زيرك به در خانقه اكنون نپرد *** كه نهاده است به هر گوشه ي وعظي، دامي
(حافظ)
از آن جا كه انسان هم يكي از جانداران است، همانند جانداران ديگر داراي نيازهاي عادي و همگاني زيستي است. دليل برآوردن اين نيازها به سادگي قابل درك است؛ اما باطن انسان گوهر گران قدري است كه از صدف كون و مكان بيرون است. اين گوهر را به دست هركسي نبايد داد. پيش از سلوك بايد مدت ها گشت، تا صاحب نظري پيدا كرد. در اين باره اگر كوتاهي كنيم، معذور نخواهيم بود و هرچه بيشتر تلاش كنيم، نبايد از ما ايراد بگيرند.
دوستان عيب من بي دل حيران مكنيد *** گوهري دارم و صاحب نظري مي جويم
(حافظ)
در درون انسان بذري نهفته است كه اگر درست پرورش يابد، انسان با تولد ديگر، در جهاني ديگر حضور مي يابد. سلوك، چيزي جز تلاش انسان براي تحقق اين تولد نيست. در تعبير عارفان و مشايخ طريقت، همه انسان ها مانند يك مريم اند كه با نفس الهي، حامله عيسايي هستند. راهنما كسي است كه دوران اين حاملگي و زايمان را زير نظر مي گيرد و در اثر تربيت و تدبير او، از هريك از انسان ها عيسايي متولد مي گردد! اين عيسي يك موجود الهي و آسماني بوده و شايسته وصال معشوق است.
به دلايل ياد شده و نيز به خاطر هزار نكته باريك تر از موي، بايد بسيار هوشيار بود. مخصوصاً در اين شرايط كه عرفان هاي رنگارنگ از شرق و غرب عالم در دسترس جوانان است. در اين جا تنها با ذكر بيتي از حافظ از اين بحث مي گذريم كه اين بيت به تنهايي يك دنيا مطلب دارد:
دور است سرِ آب از اين باديه، هشدار *** تا غول بيابان نفريبد به سرابت!
(حافظ)
رابطه سالك با پير ( مريد و مراد )
رابطه مريد با استاد خود بايد در دو جنبه و دو جهت جدي باشد: يكي در به كار بستن رهنمودهايش كه هرچه استادش گفت تا حد امكان چون و چرا نكند و به كار ببندد:تو رعيت باش چون سلطان نِه اي *** خود مران چون مرد كشتي ران نِه اي
چون نِه اي كامل دكان تنها مگير *** دست خوش مي باش تا گردي خمير
انصتوا را گوش كن خاموش باش *** چون زبان حق نگشتي گوش باش
(مولوي، مثنوي)
تعبير خودشان است كه بايد در برابر پير مثل مرده باشي در دست مرده شور و تعبيري كه مولوي در اين جا به كار مي برد رابطه اسماعيل و ابراهيم است:
همچو اسماعيل پيشش سر بنه *** شاد و خندان پيش تيغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد *** همچو جان پاك احمد با احد
(مولوي، مثنوي)
و اما مطلب دومي كه بايد مريد در آن با مرشد و استاد خودش صادقانه در ارتباط باشد، گزارش درست حالات خويش است. اگر مريد حالات و تجربه هاي خود را در سير و سلوك صادقانه با استاد خود در ميان نگذارد، به خود آسيب مي زند. اين مانند اين است كه يك بيمار به پزشك مراجعه كرده و به هنگام معاينه حال خود را به او راست نگويد؛ مثلاً پزشك از او مي پرسد كه آيا خوب غذا مي خورد؟ او بگويد نه، در حالي كه خوب غذا مي خورد؛ يا پزشك بپرسد: شب ها تب مي كني؟ او بگويد نه، و پزشك را گمراه بكند. اگر سالك هم در برابر استادش تظاهر كند و حالاتش را راست نگفته و بيش و كم كند، استاد در راهنمايي خود سردرگم مي شود.
سالك ممكن است بگويد استاد بايد خودش كشف كند كه او در چه حالي است؛ اما اين طور نيست. استاد علم غيب نمي داند و نبايد هم بداند. مريد بايد صادقانه حالات خود را گزارش كند. اگرچه اساتيد هم از قراين و نشانه ها گاه خودشان تشخيص مي دهند كه گزارش ايشان درست نيست! زيرا قراين و نشانه ها، نشان مي دهند كه سالك از چيزهايي دم مي زند كه آن ها را ندارد. به قول مولوي:
بوي درون بد از دهان طرف مي آيد، اما او لاف صفاي باطن مي زند! غافل از آن كه بوشناسان و جاسوساني هستند كه مي توانند حال واقعي او را تشخيص دهند.
بو شناسانند حاذق در مصاف *** تو به جلدي، هاي و هم كن كن گزاف
(مولوي، مثنوي)
اين يك مسئله است و اما در ارتباط با انتخاب پير و استاد كه آن هم بايد با دقت مورد توجه قرار گيرد، به اختصار به چند نكته اشاره مي كنم:
از آن جا كه قلمرو عرفان هميشه ميدان و معركه مدعيان بوده است، بايد در انتخاب استاد، نهايت دقت را به كار برد. آري! اين اصل مورد قبول همه اهل سلوك است كه عده اي تنها براي شكار مردم و بهره كشي از آنان بر مسند استادي نشسته اند و دكان باز كرده اند! به تعبير حافظ مرغ زيرك بايد از در خانقاه آنان نپرد، چون سراپا دام اند و آماده شكار:
خرقه پوشان گشته اند از بهر زرق و مخرقه *** دين فروشان گشته اند از آرزوي جاه و مال
عالمي زاغ سياه و نيست يك باز سپيد *** يك رمه افراسياب و نيست پيدا پور زال
(سنايي)
مولوي هم در اين باره تذكرهاي مكرر و گوناگون دارد و مي گويد كه از هزاران مدعي يكي درويش واقعي است و اين ها جامه هاي پشمي مي پوشند تا گدايي بكنند و مال مردم را بگيرند و ادعاهاي دروغين دارند تا جايگاهي در ميان مردم پيدا كنند:
لاف شيخي در جهان انداخته *** خويشتن را بايزيدي ساخته
هم ز خود سالك شده، واصل شده *** محفلي وا كرده در دعوي كده
(مولوي، مثنوي)
لاهيجي در اين باره چنين مي سرايد:
از طريق رهروان كي آگه است؟ *** خود نه پير است او، كه شيطان ره است!
آن كه هرگز ره نداند اي رفيق *** رهنمايي چون كند اندر طريق؟
اهل بدعت، شيخ سنت كي بود؟ *** ره نديد او، كي تو را رهبر شود؟
لاف فقر اندر جهان انداخته *** رهبر و رهزن ز هم نشناخته
صد فسون و مكر دارد در درون ***مخلص و صادق نمايد از برون
رهزني چون نام خود ره بين كند *** عاميان را در هلاكت افكند
هر كه باور كرد آن مكر و دروغ *** ماند از نور ولايت بي فروغ
واي آن طالب كه در دامش فتاد! *** هرچه بودش نقد، او بر باد داد!
(لاهيجي، اسرارالشهود)
در اين جا نكته اي را يادآور مي شوم كه بسيار اهميت دارد و آن اين كه: اين گونه مدعيان دروغين، مريداني دارند كه دانسته و ندانسته براي او تبليغ مي كنند. نبايد فريب ساده لوحي ها يا نيرنگ بازي هاي اين گونه مريدان را خورد:
صاحب زرق هم دكان دار است *** هر مريديش بيست سمسار است
آن يكي گويدت كه: شيخ، وليست *** آن دگر گويدت كه: به ز عليست!
اين كه: يك لحظه خورد و خوابش نيست *** وين كه: در خانه نان و آبش نيست
آن كه: ديشب به مكه برد نماز *** وين كه: تا شام رفت و آمد باز
مي فروشند و مي خرند او را *** اين خران بين كه چون خرند او را؟!
اين سخن چون به جاست، مي گويم *** گرچه تلخ است، راست مي گويم
سخن راست گوش بايد كرد! *** كه گهي تلخ، نوش بايد كرد!
(اوحدي، جام جم)
منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}